گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
در دوران انتقال از عصر ساسانی به عصر اسلامی
جلد اول
ایرانیان یمن در شمار صحابه پیغمبر (ص) و اهل حدیث و روایت‌




اشاره

از این پس نام ایرانیان یمن را كه در تاریخ این دوران به نام «الأبناء» خوانده می‌شوند باید در شمار صحابه و تابعین یا در میان اهل حدیث و روایت و فقه و قضا جست‌وجو كرد. در طبقات ابن سعد نامهائی كه از همین ابناء و فرزندان آنها در شمار صحابه و تابعین و اهل حدیث یا در منصب قضا ذكر شده كم نیستند. در مآخذ دیگر هم می‌توان كم‌وبیش نشانی از آنها را در همین سمتها یافت. در این‌جا به برخی از نام‌آوران آنها كه در تاریخ فرهنگی و اعتقادی این دوران اسلامی اثری بارز داشته‌اند، و می‌توان درباره آنها اطّلاعاتی به‌دست آورد اشاره می‌شود:

باذان‌

در برخی از مآخذ نام باذان در شمار صحابه حضرت رسول آمده «1»، ولی چنانكه گذشت معلوم نیست كه او شخصا به مدینه رفته باشد. آنچه درباره اسلام او آمده، این است كه او اسلام خود را به‌وسیله نامه به اطّلاع پیغمبر رسانده است «2». دو نماینده‌ای كه از سوی او به نزد پیغمبر رفته بودند و شرح آن گذشت در حضور پیغمبر از او با عنوان ملك یعنی پادشاه یاد كرده‌اند «3». به
______________________________
(1)- الاصابة، ج 1، ص 173
(2)- طبری، 1/ 1763، ابن سعد، طبقات، 5/ 533.
(3)- طبری، 1/ 1574.
ص: 349
هر حال چون درباره این شخص تاكنون به اندازه كافی سخن رفته، در این‌جا به همین اندازه اكتفا می‌شود.

دادویه‌

ابن سعد او را در طبقات زیر عنوان «ابناء من اصحاب رسول اللّه» ذكر كرده و گوید مردی سالخورده بود كه در عهد پیغمبر (ص) اسلام آورده و از جمله كسانی بود كه اسود عنسی را كه در یمن به دعوی پیغمبری برخاسته بود به هلاكت رسانیدند.
این دادویه همان است كه قیس بن المكشوح به شرحی كه گذشت در دوران ردّه او را به خانه خود خواند و در همانجا كشت. ابن سعد سبب كشته‌شدنش را به دست قیس چنین نوشته است كه چون پس از كشته شدن اسود عنسی، قیس از قوم و قبیله او در هراس بود و چنین وانمود می‌كرد كه اسود را دادویه كشته و او در آن امر دخالتی نداشته، دادویه را به قصد جلب رضایت قوم عنسی كشت. «1»
از بازماندگان دادویه نشانی دو تن را در قرن دوم هجری در منصب قضا و افتاء در صنعاء و یمن می‌یابیم كه از آن معلوم می‌شود این خاندان همچنان در یمن می‌زیسته‌اند؛ یكی به نام یوسف كه به كنیه ابو عبد اللّه شناخته می‌شده و از نواده‌های درجه سوم دادویه بوده «2» و در سال یك‌صد و پنجاه و یك یا پنجاه و سه هجری درگذشته و در صنعاء منصب قضا و افتاء داشته، و دیگر پسر همین یوسف كه او هم در یمن عهده‌دار امر قضا بوده و از معمر روایت بسیار كرده و در سال یكصد و نود و هفت هجری درگذشته است. «3»

فیروز دیلمی‌

نام فیروز و بخشی از سرگذشتهای او پیش از این گذشت. ابن سعد در طبقات او را هم از اصحاب پیغمبر شمرده و گوید او از آن حضرت شنیده و شنیده‌های خود
______________________________
(1)- ابن سعد، طبقات، ج 5، 534 و 535.
(2)- نسب او در طبقات چنین آمده: «یوسف بن یعقوب بن ابراهیم بن سعید بن دادویه من الأبناء» (ج 5، ص 547).
(3)- طبقات، ج 5، ص 548.
ص: 350
را روایت كرده، و چند تا از روایتهای او را هم در كتاب خود آورده و گوید برخی از اهل حدیث در سلسله راویان خود او را فیروز بن الدیلمی، و برخی هم او را تنها الدیلمی می‌خوانند و این هردو یكی است. ابن سعد كسی را كه از صنعاء پس از دریافت خبر قیام پیغمبر به مدینه رفت و اسلام آورد همین فیروز نوشته، و روایتی هم كه از زبان پیغمبر پس از دریافت خبر كشته شدن اسود عنسی درباره او نقل كرده به این عبارت است: «قتله الرجل الصالح فیروز بن الدیلمی» و نوشته كه فیروز در خلافت عثمان در یمن درگذشت «1». ولی این تاریخ با آنچه در مآخذ دیگر درباره فیروز آمده نمی‌خواند.
در كتاب «العبر فی خبر من غبر» تألیف حافظ ذهبی وفات فیروز در سال 53 هجری ذكر شده و در آنجا هم فیروز دیلمی با همان صفت مشخّصه‌اش یعنی قاتل الاسود العنسی یاد شده و درباره او آمده «له صحبة و روایة»، یعنی از اصحاب رسول و از راویان بوده. «2»
و به نوشته قلقشندی معاویه در خلافت خود ولایت صنعاء را به فیروز دیلمی واگذار كرده بود «3» كه اگر از آن نتوان چنین فهمید كه معاویه او را بر ولایت صنعاء، كه از زمان خلافت ابو بكر به او واگذار شده بود همچنان در آن مقام ابقاء كرده بوده، دست‌كم می‌توان از آن چنین فهمید كه فیروز تا زمان معاویه هنوز زنده بوده و در صنعاء می‌زیسته است.
از فرزندان فیروز كه نامی از آنها در تاریخ اسلام و خلافت می‌توان یافت، یكی ضحّاك پسر فیروز است كه ابن سعد نام او را در شمار محدّثین طبقه اوّل آورده و گوید كه او از پدرش فیروز روایت می‌كرده «4» و دیگر حجّاج نوه فیروز است كه طبری در رویدادهای سال 126 هجری، پس از مرگ هشام بن عبد الملك و دوران خلافت ولید بن یزید، نام او را با عنوان «حجّاج بن بشر بن فیروز الدیلمی» همچون یكی از
______________________________
(1)- طبقات، ج 5، ص 4- 533.
(2)- العبر فی خبر من غیر، چاپ كویت، 1960 م. به تحقیق صلاح الدّین المنجد، ج 1، ص 59.
(3)- صبح الاعشی، ج 5، ص 25- 26.
(4)- طبقات، ج 5، ص 536.
ص: 351
والیان آن دوران برده است. «1»
صاحب طبقات از جمله محدّثین طبقه اوّل از ایرانیان یمن یكی را به نام ابو الاشعث صنعانی ذكر كرده و گوید وی در آخر عمر به دمشق رفته و شامیها از او روایت كرده‌اند، و در زمان ولایت معاویة بن ابی سفیان بدرود زندگی گفته «2»، و دیگری را به نام حنس بن عبد اللّه خوانده و نوشته است كه او به مصر رفته و در آنجا درگذشته است و مصریان از او روایت كرده‌اند. «3»

وهب بن منبّه‌

از محدّثین طبقه دوم از همین ایرانیان یمن كسی كه به عنوان راوی شهرت فراوان یافته و طبری در موارد بسیاری به‌ویژه در آنچه به ادیان و مذاهب ارتباط می‌یافته در تاریخ بزرگ خود از او روایت كرده وهب بن منبّه است.
طبری وهب را در شمار تابعین صحابه آورده و نسب او را چنین ذكر كرده:
«وهب بن منبّه بن كامل بن سیح» (یا سریح چنانكه در نسخه‌ای دیگر آمده) و گوید او مردی بود از ابناء فارس كه كسری آنها را برای جنگ با حبشیها به یمن فرستاد و آنها حبشیها را بیرون راندند و بر یمن و مخالیف آن چیره شدند. وهب با كنیه ابا عبد اللّه خوانده می‌شد و كسی بود كه كتب پیغمبران را خوانده بود و اخبار گذشتگان (اوّلین) را می‌دانست. او و برادرانش در صنعاء می‌زیستند، طبری وفات او را به روایتی سال 110 هجری و به روایتی سال 114 هجری نوشته است. «4» صاحب طبقات هم كه وفات او را در سال 110 و اوّل خلافت هشام بن عبد الملك نوشته، این را هم نوشته است كه هشام بر جنازه او نماز گزارد.
سه تن از برادران وهب را كه طبری هم یاد كرده صاحب طبقات از محدّثین طبقه دوم شمرده است، به‌این‌ترتیب:
______________________________
(1)- طبری، 2/ 1777
(2)- طبقات، ج 5، ص 536.
(3)- طبقات، ج 5، ص 536.
(4)- طبری، 3/ 4- 2493 «المنتخب من كتاب ذیل المذیل من تاریخ الصحابة و التابعین».
ص: 352

همّام بن منبّه‌

همّام بن منبّه كه از برادرش وهب بزرگتر بوده و چون ابو هریرة را درك كرده بود از او بسیار روایت می‌كرد. او پیش از وهب درگذشت، در سال یك‌صد و یك یا یك‌صد و دو هجری، و كنیه‌اش ابو عقیة بود.

معقل بن منبّه و عمر بن منبّه‌

معقل بن منبّه هم كه با كنیه ابو عقیل خوانده می‌شد و از وهب هم روایت می‌كرد، پیش از برادرش وهب درگذشت. و از برادرش عمر بن منبّه هم كه كنیه‌اش ابو محمد بود روایاتی نقل شده است.

عطاء بن مركبود و مغیرة بن الحكیم و زیاد بن الشیخ‌

دیگر از محدّثین طبقه دوم كه صاحب طبقات بحز خاندان منبّه از ایرانیان یمن ذكر كرده یكی عطاء بن مركبود است كه درباره او گوید: او از قاریان قرآن بود و از او هم روایت می‌شد، و او نخستین كسی است كه در یمن به جمع قرآن پرداخت و ظاهرا این كار را با وهب بن منبّه انجام داد. و دیگر مغیرة بن حكیم الصنعانی و دیگر زیاد بن الشیخ است كه او هم از ایرانیان صنعاء بوده. «1»
در شمار محدّثان طبقه سوم هم‌نام چند تن از ایرانیان یمن آمده است، بدین‌شرح:

بكّار بن عبد اللّه ابن سهوك‌

بكّار بن عبد اللّه ابن سهوك، كه در یمن در شهر یا ناحیه جند می‌زیسته و راویانی همچون عبد اللّه بن مبارك و دیگران از او روایت كرده‌اند.

عبد الصمد بن معقل ابن منبّه‌

عبد الصمد بن معقل ابن منبّه كه از وهب بن منبّه روایت می‌كرده «2» و طبری در تاریخ
______________________________
(1)- طبقات، ج 5 ص 5- 544.
(2)- طبقات، ج 5، ص 547
ص: 353
خود بیشتر از بیست مورد از او روایت كرده و در بعضی موارد هم او را به عنوان برادرزاده وهب معرّفی كرده است. «1»
و از همین خاندان منبّه در اواخر قرن دوم و اوائل قرن سوم نشانی از شخص دیگری به نام اسماعیل بن عبد الكریم ابن معقل از جمله محدّثان می‌یابیم كه در یمن می‌زیسته و در سال 216 هجری در همانجا بدرود زندگی گفته است. «2»
______________________________
(1)- طبری 1/ 724
(2)- طبقات، ج 5، ص 548
ص: 355
دكتر محمد رضا راشد محصل استاد دانشگاه فردوسی‌

نگاهی به «تاریخ و فرهنگ ایران در دوران انتقال از عصر ساسانی به عصر اسلامی» «*»

روزگار ما روزگار شگفتی‌هاست، روزگار سردرگمی‌ها، هراس‌های بی‌دلیل، ادّعاهای بیجا و هاهای دیگر، ما با پیشرفت صنعت چاپ و حكومت رابطه و سرمایه می‌توانیم افتخار كنیم كه هر سال صدها عنوان كتاب جدید داریم امّا نیندیشیم كه با این همه عنوان كه طبعا وجود نویسندگان، محقّقان، متخصّصان و خوانندگان زیادی را می‌طلبد، چرا مثلا 3000 نسخه یك كتاب- اگر به كتابخانه‌های عمومی و نهادهای فرهنگی تحمیل نشود- در انبارها می‌ماند و خریداری پیدا نمی‌كند؟ چرا یك نفر می‌تواند با داشتن سرمایه و هنر مونتاژ كتاب بنویسد و دانشمند محترم! هم بشود اما اگر «رنگ گلیم بختش را به گیلان كرده باشند «1» در صورتی كه «با سوزن گور خود را بكند» «2» و اثری بیافریند باید چون فرّخی «نشان ممدوحی جوید» كه از پروانه‌های یاد شده- رابطه و سرمایه- بابهره باشد تا پس از توصیه‌های فراوان و قبول شرایط سخت
______________________________
(*)- نوشته دكتر محمد محمدی ملایری، انتشارات یزدان، 1372. چاپ دوم انتشارات توس، بهار 1379.
(1)- مثل كنایه از سیاه‌بختی است در مورد پیشینه آن نك: فردوس المرشدیه ص 138
صد جهد همی كنم ولی سودی نیست‌كاین رنگ گلیم ما به گیلان كردند نیز مرصاد العباد، چاپ دكتر ریاحی ص 639.
(2)- برگردان یك مثل آذری است و منظور از آن كاری بی‌نهایت سخت را، انجام دادن است.
آگاهی بر این تعبیر را مرهون دوست دانشمندم دكتر رضا انزابی‌نژاد هستم.
ص: 356
بر او منّت گذارد و وعده چاپ و انتشا اثرش را بدهد و اگر انجام شد بزرگوارانه! نسخه‌ها را انبار كند و به‌تدریج به نسبت عكس تقاضا آن هم غیرمستقیم،- به هر قیمت- كه خواست- به بازار تزریق نماید.
اما حال خواننده، جوینده‌ای كه به گفته پیشینیان باید یابنده هم باشد. «1»
در روزگار ما شرط جویندگی، آگاهی است و این آگاهی را باید كتابهای نقد، صفحه‌ها یا ستونهای ویژه معرفی كتاب بدهد و یاد كرد كتابها در این صفحه‌ها و ستونها خود قاعده‌ها و ضابطه‌ها دارد. اگر نویسنده در حلقه دوستداران و دوستان بود اثرش مفید است و خوب، اما اگر حاشیه‌نشینی مجلس‌گریز بود، یا با سكوت سنگین منتقدان روبرو می‌شود و یا بر «دف دورویه‌اش» «2» می‌زنند و چنان كار او را خارج از معیار و تضاد با واقعیت قلمداد می‌كنند كه باید آرزوی خریدار و خواننده كه هیچ، حسرت آرامش هم بر دلش بماند. البته در همه موارد استثنا هم هست اما تا این استثناها، قاعده نشده ارزشی ندارد.
سر سخن كوتاه، بهتر، كتاب تاریخ و فرهنگ ایران در دوران انتقال از عصر ساسانی به عصر اسلامی نوشته دكتر محمد محمدی ملایری از كتابهای خوبی است كه سكوت منتقدان و برخی مسائل دیگر به ناشناخته ماندن و عدم رواجش كمك كرده است زیرا با وجود عنوان پرجاذبه، مطالب محققانه و نظرات مبتكرانه و مستدل، كمتر كسی از عنوان و موضوعش آگاه شده و اهمیتش را دریافته است. به‌همین‌سبب ارزش دارد كه اگر دو سال هم از انتشارش گذشته، با تورقی دیگر به مطالب مهم آن اشاره‌ای شود.
مؤلف كتاب برای محافل علمی و تحقیقی ناشناخته نیست او از استادان مسلّم، در علوم انسانی و ادبیات و معارف اسلامی است كه بیشتر تحقیقاتش در تاریخ و فرهنگ ایران و اسلام، پیوستگی‌های فرهنگی و مسائل مشترك دو زبان فارسی و عربی است.
از پیشینه هر دو زبان و سابقه فرهنگی هر دو قوم آگاه است، با دید انتقادی آن را مطالعه كرده و حاصل مطالعاتش را به خواننده عرضه می‌كند. از نظر او آنچه در پیوندگاه دو دوران ساسانی و اسلامی جای دارد نه، دوره فترت است و نه، انقطاع بلكه
______________________________
(1)- جوینده یابنده است امثال و حكم دهخدا، ج 2.
(2)- بر دف دورویه زدن: كنایه از رسوا كردن. نك مرصاد العباد ص 697.
ص: 357
«دوره انتقال تمدن و فرهنگ ملت ایران است از عصری با ویژگی‌های خاص خود به عصر دیگری كه در آن در اثر برخورد با عوامل دیگر، و در مسیر تحول تدریجی و تاریخی خود، ویژگی‌های دیگری هم یافته است». «1» او نظر كسانی كه تاریخ ایران را به دوره پیش از اسلام و دوران اسلامی تقسیم می‌كنند و می‌پندارند كه «دیواری آن دو را از هم جدا ساخته و آنچه در آن سوی دیوار بوده، نابود و منقرض گشته و آنچه در این سوی دیوار است نوظهور و نویافته است». «2» پنداری نادرست می‌داند كه با واقعیات تاریخی ناسازگار است و تأكید می‌كند كه: «زوال قدرت ساسانیان را نباید با زوال ملت ایران، به عنوان ملتی كهن و قائم به فرهنگ و تمدن خویش اشتباه كرد». «3»
بخش اول كتاب با عنوان «داستان این كتاب» در حقیقت طرح نظرات مؤلف است با بیان علت‌ها و ارائه دلیل‌ها، كه خود، نظریه‌های جدیدی در لزوم فرهنگ‌پذیری و شرایط این پذیرش در برخوردهای فرهنگی و مقتضیات اجتماعی و اعتقادی است. او با بیانی ساده اما در كمال دقت و ژرف‌نگری اثبات می‌كند كه ایران جامعه كهنسالی بود كه نیروهای لازم را در خود ذخیره داشت و اگر «دقت سیاسی خود را از دست داده بود نیروهای درونی و جاذبه‌های فرهنگ و تمدن آن پابرجا بود. تمدن و فرهنگی كه جامعه اسلامی هم كه ایرانیان خود یكی از اركان مهم آن شده بودند بدان نیاز فراوان داشت و برای راه بردن دولت نوپای خود، نه، از دست‌آوردهای دولتهای گذشته این سرزمین بی‌نیاز می‌توانست بود و نه از تجارب مردم كارآزموده آن چشم‌پوشی می‌توانست كرد». «4»
در این بخش از نقش دهقانان كه در حقیقت ركن اصلی و استخوان‌بندی تركیب جامعه ایران بودند، سخن می‌رود و خاطرنشان می‌شود كه تعهد این طبقه در پرداخت خراج و مالیات به شیوه گذشته، در حقیقت این امكان را به آنان داد تا رشته استوار فرهنگی كه در نظام طبقاتی ایران به دست این آزادگان بود استمرار یابد و بركنار آشفتگی‌های زمانه همچنان در درون جامعه ایرانی به زندگی خود ادامه دهد و با
______________________________
(1)- تاریخ و فرهنگ ایران در دوران انتقال از عصر ساسانی به عصر اسلامی، نوشته دكتر محمد محمدی ملایری انتشارات یزدان، ج 1 ص 6.
(2)- همانجا ص 7.
(3)- همانجا ص 8.
(4)- همان‌جا، ص 8.
ص: 358
ره‌آوردهای تازه كه پیام بشری اسلام بود باورتر شود.
بقای دیوان خراج و ترتیب آن برای حفظ غنایم از موجباتی بود كه زبان فارسی، این نماینده اصلی فرهنگ ایران- تا سال 80 هجری كه دیوانها به عربی برگشت- به عنوان زبان رسمی باقی بماند و پس از آن نیز از میان نرود. همچنین سكه‌های دوران ساسانی- به نوشته بلاذری- تا مدتها رواج داشت و پس از آن نیز براساس همان سكه‌ها در جاهای مختلف سكه تازه ضرب می‌شد تا توانستند ضرب سكه‌های عربی را ممكن كنند و آن را رواج دهند.
مؤلف با شمردن برخی از این موارد نتیجه می‌گیرد كه: «با همه این احوال باز بر خلاف واقعیت‌های تاریخی ...، تاریخ ایران و تاریخ ادب و فرهنگ ایران در این دوران چنان در پرده‌های ابهام و تاریكی‌های تاریخ باقی مانده كه جز دوران انقطاع و بی‌خبری نامی مناسب‌تر برای آن نیافته‌اند. چرا؟» «1»؛ مؤلّف پاسخ این چرا و چراهای دیگر را در عامل تعریب می‌داند كه آن: «عربی گردانیدن چیزی است كه در اصل عربی نبوده، به گونه‌ای كه از هر لحاظ به زّی عربی درآید و اصل و تبار آن بكلی فراموش گردد». «2» از آن‌جمله تعریب اشخاص را كه با نسبت ولاء صورت گرفته توضیح می‌دهد و از نمونه‌های جالب آن حسن بصری ایرانی، ساكن ابلّه و میشان در استان شاد بهمن- كه آن را فرات بصره هم می‌نامیدند- معرّفی می‌كند. مردی كه در بصره، او را به نام حسن ابن ابی الحسن، مولی بنی سلمه یا بنی النجّار می‌شناختند و سخنان وی از لحاظ «بینش مذهبی و تفكّر دینی و پایه‌های كلامی و نهادهای اعتقادی و ارشادی اسلامی هیچ سنخیّتی با دریافت بسیار ابتدایی و نامنسجم همه قبایل عربی كه وی از موالی آنها به‌شمار می‌رفت وجود نداشت». «3» و در تأیید آن دلایلی ارائه می‌كند كه از جهات منطقی و واقعیت‌های تاریخی صحت آن مسلّم است.
همچنین تعریب تاریخ كه: «پرده‌های دیگری از ابهام بر تاریخ و فرهنگ این دوران افكنده است.» «4»، منظور او از تعریب تاریخ این است كه: «روال كلّی حاكم بر این تاریخ‌ها چنان است كه قرائت آنها این توهّم را در خواننده پدید می‌آورد كه در
______________________________
(1)- همانجا، ص 19.
(2)- همانجا ص 20- 19.
(3)- همانجا ص 22- 21.
(4)- همانجا ص 34.
ص: 359
آن دورانها در این سرزمین پهناور نه، مردم دیگری كه در جنب كوچ‌نشین‌های عرب وجودی قابل ذكر داشته باشند وجود می‌داشته‌اند و نه، رویداد دیگری جز همانها كه پای آن قبایل یا سرانشان در میان بوده قابل ذكر می‌بوده و نه، زبان دیگری جز زبان عربی در گستره جغرافیایی كاربردی داشته». «1» دیگر درهم‌آمیختگی مسائل ایران با عرب و اسلام است كه مؤلف كوشیده است «تا آنجا كه میسّر بوده، مسائل درهم آمیخته و به‌هم‌تنیده از یكدیگر تفكیك گردند و هریك جداگانه در پرتو علل و عوامل خودش مورد بحث و بررسی قرار گیرد». «2» البته مؤلف با وجود قدم‌های مهمی كه برداشته ادامه كار را در گرو پژوهش‌هایی می‌داند كه: «مبتنی بر اصول علمی با بهره‌گیری از وسایلی است كه امروز در جهان دانش در اختیار محققان است و آن هم در انتظار پژوهندگان دانش‌دوست و حقیقت‌جو و پرشكیب و توان و نسبت به تاریخ و فرهنگ خود و مردم و سرزمین خویش علاقه‌مند». «3»
گفتار یكم كتاب در جستجوی پاسخی خردناپذیر نام گرفته است. در این فصل پس از اثبات این نكته كه دوران انتقال در تاریخ ادبی ایران یك گسیختگی نیست، از جایگاه زبان و ادب فارسی در تحقیقات عربی، مترجمان، آثار فارسی در قرنهای نخستین اسلامی و كتابهایی كه باقی مانده، یا از آن سخن رفته است یاد می‌كند و پس از شرح و تبیین دوره‌های تاریخی ادبیّات عرب، با طرح این پرسش كه: «چرا این دگرگونی عظیم در زبان و فرهنگ عربی ... نه در مهد اسلام و مركز جزیرة العرب یعنی مكه و مدینه و نه در پایتخت خلافت عربی اموی، یعنی در شام بلكه در جایی صورت پذیرفته كه خارج از سرزمین عرب بود یعنی در سرزمین عراق، كه هرچند در این زمان دیگر مركز كشوری به نام ایران‌شهر و پایتخت دولتی به نام ایران نبوده ولی هنوز آثار آن دوران از میان نرفته و هنوز یكی از مراكز مهمّ فرهنگ و تمدن ایران به‌شمار می‌رفته و هنوز در دیوانهای مالیاتی و كتابهای جغرافیایی به رسم سابق آن را
______________________________
(1)- همانجا ص 34.
(2)- همانجا ص 41.
(3)- همانجا ص 45.
ص: 360
دل ایران‌شهر می‌خوانده‌اند؟ «1» و چرا؟ با این‌كه جلوه‌گاه نهضت علمی و فرهنگی عصر عباسی، زبان عربی بود، «خود عربها سهم زیادی در آن نداشتند و علمای ایرانی بودند؟» «2» پاسخ ضمنی این پرسش براساس دلایل قطعی در گفتار دوم است كه ابتدا به بررسی این مسئله می‌پردازد كه چرا در دو قرن اول از آثار فارسی خبری نیست؟ از نظر مؤلف، بر مبنای نوشته‌های بازمانده، جوابش در گونه دیگری از تعریب است كه:
«اسلام با زبان عربی در ایران راه یافت و این سرزمین تا مدتها در حیطه اقتدار حكّام عرب بود كه به تعریب اسلام اهتمامی فراوان داشتند بنابراین طبیعی بوده است كه هم كسانی از ایرانیان كه با علم و معرفت سروكاری داشته‌اند برای شناخت صحیح اسلام و احكام آن به زبان عربی روی آورند و هم كسانی از ایشان كه در زمره دیوانیان درآمده یا خدمتی را در دستگاه دولتمردان جدید چشم می‌داشته‌اند؛ به‌همین‌سبب در این قرنهای نخستین تنها سخنی كه در آثار مكتوب در میان است از زبان عربی و تألیف و تدوین در آن است و از زبان فارسی هم تنها هنگامی سخن می‌رفته كه یا نوشته‌ای از آثار پیش از اسلام آن، به زبان عربی ترجمه شده باشد یا شیوه‌ای از شیوه‌های بیانی و بلاغی آن در نوشته‌های عربی به‌كار رفته باشد و به‌ندرت نشان از كتاب یا نوشته‌ای به زبان فارسی می‌توان یافت كه در همین قرنهای نخستین تألیف شده باشد». «3» مؤلف این پدیده را از یادگارهای دوران اموی می‌داند و آشكارترین جلوه‌های آن را القاء این توهم می‌شمارد كه عرب و اسلام از هم تفكیك‌ناپذیرند و اسلام را جز در زبان عرب نمی‌توان فهمید. نمونه‌هایی كه از كتابهای مختلف نقل می‌كند مؤید و مؤكّد این نظر است. او فتوا خواستن سامانیان را از علمای ماوراء النّهر امری ناگزیر می‌داند و این اجازه را نقطه عطفی می‌شمارد كه در تاریخ زبان فارسی و فرهنگ اسلامی از اهمیت فراوان برخوردار است؛ پس از ذكر بخش‌هایی از فتوا نتیجه می‌گیرد كه: «این فتوا از یك سو پایه بر این اصل داشت كه اسلام دینی است
______________________________
(1)- همانجا صص 56- 55. به استناد نوشته‌های: ابن خردادبه، المسالك و الممالك ص 5، قدامة بن جعفر، كتاب الخراج، المسالك و الممالك ص 234، ابن رسته، الاعلاق النفیسه صص 1045- 104، مسعودی التنبیه و الاشراف ص 36 یاقوت، معجم البلدان 1/ 417.
(2)- تاریخ و فرهنگ ایران در دوران انتقال از عصر ساسانی به عصر اسلامی، نوشته دكتر محمد محمدی ملایری، ص 56.
(3)- همانجا، صص 124- 123.
ص: 361
انسانی و جهانی كه هیچ قومیت و زبانی آن را محدود نمی‌سازد ...» «1» و از سوی دیگر «توهّم بی‌اساسی را كه در اذهان رسوخ یافته بود و در اثر القاآت مكرر می‌رفت كه به صورت سنّتی پایه‌دار و اسلامی درآید و قلمرو زبان فارسی را از آنچه كه بود تنگ‌تر سازد درهم شكست و راه زبان فارسی را در علوم قرآنی و انواع معارف اسلامی باز كرد ...» «2» و همچنین روش خردمندانه بود كه باعث گردید تا زبان فارسی، گذشته از شعر و ادب كه در آن رونقی بسزا یافته بود و رو به كمال داشت با بار اسلامی خود همچنان ببالد و اسلام را، هم، در قلمرو بسیار وسیع خود بگستراند و هم، آن را با خود به سرزمین‌های دوردست چین و خاور دور ببرد و در آنجاها بشناساند». «3» مؤلف سپس از دیدگاه علمای ماوراء النّهر كه به لحاظ ضرورت خواندن و نبشتن تفسیر قرآن به پارسی، ترجمه آن را روا دانستند و دانشمندانی چون غزالی كه می‌پنداشتند برای عوام باید كتاب فارسی را از «عبارات بلند و منغلق معانی باریك و دشوار» «4» خالی كرد، بحث می‌كند و اعمال نظر علمای متأخر را در مدارس دینی ایران، برای زبان فارسی نامطلوب می‌داند زیرا سبب شده است كه: «زبان فارسی كه در زمینه‌های دیگر با زبان عربی هم‌عنان می‌رفت و حتی در برخی زمینه‌ها هم از آن پیشی می‌گرفت در این زمینه یعنی در تحقیقات علمی پیشرفتی نكند و از هم‌عنانی با زبان عربی بازماند» «5»؛ و «بینش مذهبی عامّه مردم این سرزمین یعنی كسانی كه می‌بایستی همه آگاهی‌های علمی خود را در این زمینه از راه زبان خودشان به‌دست آورند حال و هوای خلق عوام گیرد و در آن ثابت و پابرجا ماند و به‌جای آنكه مبتنی بر خرد و اندیشه باشد و قدرت تشخیص آنان را بیفزاید و بدانگونه كه در منابع اساسی اسلامی مطرح است بر پایه عقل و بصیرت، آنان را از اوهام و خرافات بركنار دارد، به سوی عواطف ساده عامیانه گراید و نه‌تنها كمكی به پرورش خرد و اندیشه آنان نكند بلكه خود زمینه مساعدی برای رشد باورهای خرافه‌آمیز و ضعف قدرت تشخیص آنان گردد كه آثار زیانبار آن را در سراسر تاریخ ایران به فراوانی می‌توان یافت» «6» در استشهاد بر این مطلب از
______________________________
(1)- همانجا، ص 129.
(2)- همانجا، ص 130.
(3)- همانجا، صص 131- 130.
(4)- همانجا، ص 135.
(5)- همانجا، صص 143- 142.
(6)- همانجا، ص 140.
ص: 362
نوشته‌های دو استاد در گذشته شادروانان جلال الدّین همایی و احمد بهمنیار كمك می‌گیرد كه خطابه‌هایشان به ترتیب با عنوانهای «دستور زبان فارسی» و «املای زبان فارسی» در مقدّمه لغت‌نامه دهخدا آمده است.
در این گفتار بخشی هم مربوط به لزوم بررسی تاریخ اسلام در زمان‌هایی است كه باید در زمینه تاریخ ایران در نظر گرفته شود كه ضمن آن از ایرانیان عرب شده چون حسن بصری، و دبیران و مترجمان و نویسندگان این عهد كه غالبا ایرانی بودند سخن به میان آمده است. در همین باب روایتی از العقد الفرید نقل می‌كند كه گفتگویی میان عیسی بن موسی و شخصی به نام ابن ابی لیلی است در این گفتگو ابن ابی لیلی هجده تن از فقیهان مشهور را نام برد كه تنها دو تن از آنها- فقیهان كوفه- عرب و شانزده تن دیگر از موالی بوده‌اند. حتی درباره این دو تن فقیه كوفه هم ابن ابی لیلی می‌گوید كه چون عیسی بن موسی از متعصبان عرب بود و از شنیدن نام موالی به عنوان فقیه آن شهرها به سختی برآشفته و صورتش برافروخته شده بود، من بر حال او بیمناك شدم و فقیهان كوفه را ابراهیم نخعی و شعبی نام بردم و اگر بیمناك نمی‌شدم دو تن فقیه كوفه را هم، یكی حكم بن عتبه و دیگری عمار بن ابی سلیمان نام می‌بردم كه آنها هم از موالی بودند». «1»
گفتار سوم سیری اجتماعی در دوران انتقال است كه در حقیقت باید آن را در متن كتاب نامید زیرا گفتارهای گذشته غالبا در حكم مقدمه‌هایی برای این بخش است.
ابتدا تعریف دوران انتقال است كه: «دورانی است كه در آن ملت ایران از جامعه‌ای زردشتی با همه ویژگی‌های فكری و روحی آن به جامعه‌ای اسلامی با تمام خصوصیات عقیدتی آن تغییر یافته، هم، تلاشهای فكری و ذوقی‌اش از آن سو به این سو گراییده و هم ذخایر فرهنگ و تمدنش به این سو انتقال یافته است». «2» او این انتقال را مانند انتقال قدرت سیاسی و نظامی دولت ساسانی نمی‌داند كه دورانی كوتاه- حداكثر 15 سال- صورت گرفته بلكه «انتقال فكری و فرهنگی مردم ایران- نتیجه طبیعی یك تحوّل مستمرّ در درون جامعه ایرانی بود كه در اثر آن باورها مسیر دیگری پیمود و معیارها به گونه‌ای دیگر درآمد و ارزش‌ها تغییر شكل یافت چنین تحولی
______________________________
(1)- همانجا، صص 152- 151.
(2)- همانجا، صص 164- 163.
ص: 363
چیزی نبود كه با یك شكست نظامی یا با انتقال حكومت از گروهی به گروه دیگر صورت پذیرد یا در مدّتی كوتاه جامه عمل پوشد». «1»
در این بخش از طبقات مختلف بزرگان، دانشمندان و خاندانهایی كه در انتقال فرهنگ و تمدن ایرانی مؤثر بوده‌اند، یاد می‌كند و گاه‌گاه خواننده را به آثار دیگری كه در طی چهل سال نشر كرده است ارجاع می‌دهد. در پایان این گفتار دو نكته مهم نتیجه می‌گیرد:
1- روح معرفت دوستی و دانش‌طلبی كه ابتدا بر جامعه اسلامی حكمفرما بوده است و مسلمانان مشتاق و آرمانخواه را به كسب معرفت از هرجا كه در آن معرفتی می‌یافته‌اند، وامی‌داشته است.
2- روح تسامح و سعه صدری كه در مؤلفات علمای اسلامی به چشم می‌خورد «2» در این مورد از ابو الحسن عامری و كتاب معروف او السعادة و الاسعاد یاد می‌كند كه مشتمل بر اصول اخلاقی و تدابیر عملی از ترجمه‌های عربی، آثار یونانی، ایرانی، هندی و عرب است.
او این سعه صدر و روح تسامح را به‌خصوص در برخی از بزرگان شیعه در این دوران تأكید می‌كند كه تجلّی آن را می‌توان در دیوان شریف رضی و آثار شریف مرتضی یافت این بزرگان علاوه بر قصایدی كه در تهنیت نوروز و مهرگان دارند در تربیت افراد شایسته اهتمامی داشته‌اند چنانكه شریف رضی مدتها مهیار دیلمی شاعر معروف عربی‌گوی را كه از خاندانی زردشتی بود مورد توجه و عنایت خاص داشت و مهیار مدتها شاگردی او كرده و به دست او هم مسلمان شده است.
گفتار چهارم بازگوكننده روابط تاریخی ایرانیان و عربها است و از مرزبانان ایران در نقاط مختلف عربستان و جزایر خلیج فارس سخن می‌گوید. در همین بخش از اعتبار و اهمیت عمّان به عنوان مركز دریایی ایران بحث می‌كند و از سابقه این مركز در دوران ساسانیان سخن می‌گوید و سیاست عربی دولت ساسانی را با تكیه بر اسناد و شواهد توضیح می‌دهد. ادامه این گفتار به بررسی وضع حیره و انبار و پادگانهای دیگر ایران در حاشیه صحرا و مرز روم اختصاص دارد و از خاندانها و افرادی كه در
______________________________
(1)- همانجا، ص 164.
(2)- همانجا، ص 194.
ص: 364
عین التّمر، فیروز شاپور و پادگانهای مختلف منشأ اثر و دارای آثاری بوده‌اند یاد می‌كند.
گفتار ششم به جایگاه حیره و انبار در مطالعات مشترك فارسی- عربی در دوران جاهلی اختصاص دارد كه ضمن آن بررسی‌های دقیق درباره خط و كتابت عربی، دبیران عرب و تاریخ ادبیات و اشعار دوره جاهلی و دیگر آثاری كه از جهات مختلف در دوران جاهلی مانده است، می‌نماید و تأكید می‌كند كه: «غرض در این گفتار نه، نقد و بررسی روایات دوره جاهلی بلكه نمودن جنبه‌هایی از تاریخ و ادب این دوران است كه در قلمرو مطالعات مشترك فارسی و عربی قرار می‌گیرد». «1»
از گفتار هفتم تا نهم بیشتر بحث از آشفتگی‌های درونی دولت ساسانی در سال‌های پایانی حكومت این سلسله است. بررسی این حوادث بر اساس نوشته‌های تاریخی و محاكمه خسرو پرویز از خلال دو نامه و كشته شدن اوست كه حاصل آن این است كه: «شیرازه دولتی كهن به دست حافظان و نگهبانان خودش از هم گسسته و اوراق دفترش در معرض طوفان حوادث قرار گرفته است». «2»
گفتار دهم بخش پایانی كتاب است كه نخستین آشنایی ایرانیان با اسلام و آغاز شگفتی‌ها را بحث و توجیه می‌كند. علاوه بر آن دانشمندان یمنی و داورهای آنان را درباره ایران و خاندانهای اهل حدیث و روایت كه با این سرزمین پیوستگی دارند، معرّفی می‌كند.
این كتاب جلد اول یادداشتهایی است كه «در طی مدّتی بیش از چهل سال تدریس متناوب در دانشگاه‌های تهران و دولتی لبنان و آمریكایی بیروت و نیم قرن مطالعه پی‌گیر در مسائل مشترك دو زبان فارسی و عربی در تاریخ به هم پیوسته ایران و اسلام فراهم آمده و همه آن‌ها هم، چه آنها كه تاكنون انتشار یافته و چه آنها كه هنوز انتشار نیافته در نظر است در این مجموعه چاپ و منتشر شود». «3» با این امید كه بتوانیم بزودی از دیگر مجلدات این مجموعه ارزشمند بهره ببریم. «4»
______________________________
(1)- همانجا، ص 306.
(2)- همانجا، ص 415.
(3)- همانجا، صص 6- 5.
(4)- خبر انتشار جلد دوم كتاب را نیز در مجله خواندیم، امید است كه به‌زودی به شهرستان‌ها نیز ارسال شود.
ص: 365